در مقاله قبلی «پیغمبران چه کسانی بودند و چه کردند؟»، اجمالا دیدیم، پیغمبران چگونه کسانی بودند و چه اعمال و آثاری داشتند. حال می‌خواهیم روی گفته‌ها یا خواسته‌ها و تعلیمات آنها صحبت کنیم.

البته وقتی کتب مذاهب توحیدی مانند تورات، اوستا، انجیل یا قرآن را باز می‌کنیم، در نظر اول کوچکترین شباهتی میان نوشته‌ها و گفته‌های آنها به لحاظ سبک و مطلب و احکام و تشریفات دیده نمی‌شود و با هم (اگر نگوییم تعارض) اختلافات زیاد دارند؛ همان طور که معابد و نمازها و شرایعشان با هم فرق دارد.

ولی وقتی بررسی و دقت بیشتر نماییم و آداب و عبادات و ظواهر و احیاناً پیرایه‌ها و تحریفات و خرافاتی را که مثل لباس یا گرد و غبار و گل و سنگ، دور و بر آنها را گرفته است، پس بزنیم و خود را به مغز و به مقصد برسانیم، می‌بینیم در اصول و اساس شباهت عجیبی میان آنها برقرار است و در سه چیز با هم اشتراک داشته و در آن سه چیز خلاصه می‌شوند:

۱ـ پرستش خدا

۲ـ آخرت

۳ـ مسئولیت در برابر نفس و خلق.

اینک به شرح مختصر سه اصل یا سه ماده برنامه انبیا می‌پردازیم:

۱ـ پرستش خدا

خداپرستی یا توحید و خداشناسی که انبیا تعلیم و ترویج کرده‌اند:

اولاً، اعتقاد داشتن و ایمان به خدای خالق یگانه جهان هستی است.

ثانیاً، این اعتقاد و قبول داشتن خدا مثل علم داشتن و قبول داشتن اینکه مثلاض در آمریکا شهری به نام سانفرانسیسکو وجود دارد، اما کاری به کار ما ندارد نیست؛ بلکه او را گرداننده و یگانه مؤثر در طبیعت و عامل خوشبختی و بدبتی می‌دانند.

ثالثاً، این خدای بزرگ عالی بی‌عیب، سزاوار عشق و پرستش است.

بنابراین ماده اول برنامه انبیا، یعنی توحید، دارای سه جنبه نظری و اثری و عملی بوده و شامل ایمان و بندگی هر دو می‌باشد. خلاصه آن این است که ما معتقد به او بوده و در هماهنگی با جهان خلقت بی انتها، بنده و خدمتگزارش باشیم و خود را که موجود ناچیزی هستیم، وقف بر خالق عالم که نادیدنی است کرده و به جای دنیا، خود خدا را هدف زندگی قرار دهیم.

۲ـ آخرت

زندگی منحصر و محدود به چند ساله عمر در این دنیا نبوده، ما و اعمال و آثارمان نابود و محو نمی‌شویم، بلکه در یک زندگی ابدی توسعه یافتۀ عظیمی تجدید حیات خواهیم کرد و در آن زندگی وارث گذشتۀ خود بوده، اگر در دنیا بر راه راست عمل کرده‌امی، خیر و سعادت و لذت خواهیم برد و اگر بی‌عقیده و بدعمل بوده‌ایم، ناراحتی و عذاب خواهیم دید.

مسئله آخرت یا قیامت، متضمن: «اعتقاد داشتن»، «انتظار کشیدن» و «تدارک دیدن» هر سه است.

۳ـ مسئولیت در برابر خود و خلق

این همان قسمت احکام و جزئی از عبادات ادیان است.

احکامی از قبیل طهارت، روزه، خودداری از محرمات مانند شراب، کسب حلال، تحصیل علم و امثال آن وظایفی است که شخص مؤمن در قبال خود دارد و مربوط و مفید به حال خود او می‌شود. اما احکامی مانند ازدواج، صداقت، عدالت، احسان، خوشرویی و خوشرفتاری، رعایت همسایه و والدین و مردم، دفاع، جهاد و غیره، اعمال و وظایفی است که روابط ما بین شخص و سایرین را (از نزدیکترین آنها به شخص گرفته تا دورترین، یعنی جامعه و نوع بشر و حتی حیوانات) تعیین می‌نماید.

این احکام حدود و وظایف و خدماتی است که ادیان توحیدی برای هر مؤمن در قبال مردم برای او مقرر داشته‌اند.

این اعمال یا عبادات در نظر ادیان، مخصوصاً اسلام، وسایل و راههایی می‌باشد که شخص خود را شبیه و نزدیک به خدا می‌نماید و به صفات خداوند از قبیل عدالت و احسان و یا علم و کمال و بینایی و قدرت، تأسی می‌کند.

پس به طور کلی سه ماده فوق که ماحصل و اساس تعلیمات انبیا را تشکیل می‌دهد، بر خلاف مرام و عادت و تمایل خودخواهانه بشری است. بشر معموملا طالب راحتی و بی‌بندباری و آزادی مطلق در اعمال و سرکشی از وظایف و محدودیتهاست و طبعاً میل به خودبینی و خودخواهی دارد. بعلاوه همیشه سرگرم و تحت تأثیر مشغولیات و احتیاجات فوری بوده، حساب روز را می‌کند، نه فکر آیندۀ دور را. توجه و علاقه او به سایر افراد و موجودات و امور نیز از جهت استفاده و استخدام و استثمار آنها می‌باشد، نه برای آنکه خود را فدای آنها نماید لااقل به آنها خدمت کند.

ضمناً همان طور که در تعلیمات ادیان می‌آید، از سه ماده یا سه مقصد فوق، آنکه مهمتر و اصل است، پرستش خدا و تقرب به اوست. احکام و دستورهای دیگر فرع بر پرستش خدا و «قربه الی الله» یعنی به قصد نزدیک شدن به خدا آمده است. از این جهت نیز با تعلیمات و مکتب مصلحین و بزرگان بشری مخالفت و مبانیت وجود دارد؛ زیرا آنها نخست به دردها و بیچارگیهای بشر توجه کرده و سپس به فکر چاره‌جویی و اصلاح افتاده، آن‌گاه نظری و مکتبی آورده‌اند. برای آنها مقصد و مبنا، راحتی و خوشی مردم بوده است. مقصدشان بشر بوده است و از هر فکر و هر چیز خواسته‌اند در جهت خدمت به انسان کمک بگیرند؛ در صورتی که پیغمبران بشر را در استخدام و بندگی و حرکت به سوی خدا قرار داده‌اند.

حال بدون آنکه فعلا وارد این بحث بشویم که سه ماده فوق، یعنی تعلیمات انبیا، صحیح است یا غلط و پایه حقیقی یا خیالی دارد، چند سؤال از خودمان می‌کنیم:

آیا اگر کسی بزرگترین و عالی‌ترین معبود و کمال مطلق را معشوق خود و سایرین قرار دهد و او را هدف قرار داده و انسان را به سمت او پرواز بدهد، چنین شخصی کوته‌فکر و خودبین است یا دارای نظر و اندیشه بلند و وسیع می‌باشد؟

آیا زندگی را محدود به مدت کوتاه عمر دنیا و مکان تنگ خانه و شهر نگرفتن و آن را ابدی و بی‌نهایت دانستن، نشانه تنگ‌نظری و پستی است یا رشد و علو طبع و برتری و نبوغ گوینده را می‌رساند؟

آیا برای اعمال شخص حاب و آثار و نتایج قایل شدن و هر کس را در کوچکترین کارها مسئول شناختن و موظف به یک سلسله وظایف دانستن، دلیل بر بی‌بندوباری و راحت طلبی برای خود است و سبب عقب‌افتادگی و بیکارگی اجتماع می‌شود یا سبب دقت و فعالیت و بیداری و رشد؟

آیا مردم را از خطر و خطا برحذر داشتن و به اصلاح و تربیت خود تشویق کردن و آنها را به خدمت خلق و خیر رساندن به سایرین واداشتن، جامعه را ضعیف و توسری خور می‌نماید یا متحد و قوی و پیشرو؟

آیا مجموعه این عقاید و احکام، افراد را اجتماعی و اجتماع را محکم و مترقی می‌نماید یا انزواطلب و ذلیل و متوقف؟

آیا مجموعه این عقاید و احکام، انسان را از صدف تنگ خودبینی و خودخواهی خارج ساخته، در عالم بی‌نهایت جهان وجود به پرواز درمی‌آورد یا او را به خواب می‌برد؟

یقیناً جوابهای ما مثبت است.

بازهم صرفنظر از اینکه، آیا خدایی هست و آنچه پیغمبران گفته‌اند، از ناحیه او، حقیقت است یا خیال و افکار بشری می‌باشد، ببینیم قضاوت زمان و جواب واقعیات زندگی و سیر تمدن بشری به تعلیمات انبیا چگونه بوده است؟

به سهولت دیده می‌شود که رویهمرفته بشر هر قدر از حالت بدوی وحشی جلوتر آمده است، به قبول و اجرای برنامۀ انبیا نزدیکتر شده است.

انسان وحشی بدوی مانند حیوانات به فکر چیزی جز خوراک و خواب و تولید مثل نبوده؛ خانه‌اش را چون لانه‌ای با تغییر فصول تغییر مکان می‌داده؛ وظایف و مسئولیتهایی برای خود، نه از جهت بهداشت و تعلیمات و تربیت شخصی قایل بوده است و نه احساس مسئولیت ووظایفی در قبال سایرین و جمع، بیش از آنچه غریزه مادی و امثال آن باشد، می‌کرده است؛ اما بتدریج که بر رشد و ادراک و علم و تمدن افزوده شده است:

اولاً، رفته رفته به علتها و آثار و قوانینی که در طبیعت حکومت می‌کند و نظامی که وجود دارد، پی برده است و با پیشرفت علوم و تجربیات فهمیده است که هیچ عملی و اثری بدون عامل و مؤثر در جهان صورت نمی‌گیرد و قوانین طبیعی همه جایی است و همیشه برقرار بوده و هست و نظم واحدی در سراسر جهان وجود دارد. به این ترتیب، فوق العاده به قبول عامل یا مدیر واحد و نظام قادر مسلطی در دنیا نزدیک شده، فاصله چندانی با توحید ندارد.

ثانیاً، دید و فکر او از حدود احتیاجات آنی جلو رفته، خانه‌ای ساخته است که در سراسر سال (با توجه و پیش بینی که از سرمای زمستان و گرمای تابستان پیدا کرده بوده است) او را حفاظت کند. دنبال زراعت و ذخیره آذوقه سالیانه افتاده است و حتی انبارها و سیلوهای بنابر احتیاط و دوراندیشی برای سالهای قحطی ساخته است. حسابش از میزان یک سال و چند سال و پیش‌بینی احتیاجات خوراک شخصی تجاوز کرده، به دوران عمر رسیده و برای تأمین آیندۀ اطفال، مکتبها و مدارس و دانشگاهها تأسیس کرده؛ حساب پس‌انداز و بیمه عمر وضع کرده و برنامه‌های چند ساله برای حکومت و اقتصادیات تنظیم کرده است. از این هم پا را فراتر نهاده، سیاستمدارانی پیدا شده‌اند که پیش بینی و تدارک آینده کشورشان را تا ۵۰ سال بعد کرده‌اند و یا برای نسل آینده نقشه کشیده‌اند… .

ان از جهت آینده بود که می‌بینیم دید بشر هنوز خیلی کوتاه است و در مقابل پیش بینی انبیا که آخرت بی‌نهایت دور را در نظر گرفته‌اند، در مراحل بسیار بسیار کودکانه می‌باشد.

اما از جهت گذشته و توجهی که قدمای خیلی قدیم فقط به پدر و مادر یا اجداد نزدیک داشتند، سچس اقوامی مانند اعراب تا حدود مؤسس قبیله و سر سلسله طایفه به عقب می‌رفته‌اند، اقوام پیشرفته‌ای مانند یونان و روم به تاریخ شهر یا ملت خود علاقه و از آن اطلاع داشتند و در تاریکی افسانه‌ها و میتولوژی فرو می‌رفتند. اما کسانی مانند هرودوت پیدا شدند که به سیر و نظر در ممالک دیگر و تحقیق در جغرافیا و تاریخ آنها پرداختند، تا آنکه بعد از اسلام علوم جغرافیا و تاریخ و حتی انسانهای مراحل اولیه معطوف شده است.

پس به طور کلی بشر دایماً در پیشروی و توسعه شخصیت خود در زمان و مکانی وسیعتر می‌باشد و به طرز فکر انبیا که انسان را جزء کوچکی از مخلوقات خدا و هم‌اواز و هماهنگ با جهان بی‌نهایت زمین و آسمانها می‌شناسند و او را علاقه‌مند و وارث گذشته و نگران و سازنده آینده بی‌نهایت دور می‌دانند، نزدیک می‌شود.

ثالثاً، در زمینه اعمال و ظایف می‌بینیم هر قدر تمدن پیش می‌رود، برنامه زندگی یک فرد دقیقتر و سنگین‌تر می‌شود.

در دنیای متمدن، بچه هنوز به دنیا نیامده، یک سلسله مراقبتهای طبی و غذایی و روانی بر عهده مادر قرار می‌گیرد. پس از تولد او را مثل نوزاد حیوانات یا اطفال قدیمیها و دهاتیها به حال خود و به دست طبیعت رها نمی‌کنند؛ بلکه در زایشگاه و پرورشگاه می‌گذارند و هزاران دستورالعمل برای بزرگ کردن او رعایت می‌شود تا راه بیفتد و حرف بزند.

همین طور مراقبت تعقیب می‌شود تا به کودکستان برسد و ضمن بازی و آواز و تفریح او را وادار به تربیت و ترتیبهایی می‌نمایند.

در دبستان باید درس بخواند و بازیها و صحبتها و غذاخوردن و تمام اعمالش تحت نظم و وضع مطلوب درآید. سپس دبیرستان، دانشگاه، نظام وظیفه، زندگی و آداب و وظایف در اجتماع و اداره و ازدواج و غیره به دنبال می‌آید…

اتفاقاً برنامه‌ای که یک فرد متمدن انجام می‌دهد و ملزم به نظافت و مسواک کردن و روزنامه خواندن و تبلیغات و تعلیمات و کسب معاش و نظام وظیفع و شرکت در انتخابات و غیره است، خیلی شبیه به همان غسل و وضو و نماز و کسب حلال و دفاع و جهاد و امر به معروف و غیره است که در اسلام داریم.

بعد از مقدمات فوق، اگر بخواهیم درباره پیغمبران قضاوت کنیم (و کاری به وجود خدا و حقیقت نبوت هم نداشته باشیم) چه باید بگوییم؟

آیا جواب ما غیر از این می‌تواند باشد که:

رشیدترین و پیشرفته‌ترین نمونه‌های بشریت بوده‌اند؛

سالم و صادق و شجاع بوده‌اند؛

دوستدار و رنجبر و خدمتگذار نوع بشر بوده‌اند؛

قابل تحسین و لایق احترام و اطاعت هستند.

اینک می‌توانیم از خود بپرسیم تعلیمات انبیا از چه منشأ و مأخذی می‌توانسته است باشد؟

می‌بینیم:

اولاً، آنها که مردم راستگو و روشنفکر و روشن‌بین با حسن نیت و مخلص بوده‌اند، خودشان گفته‌اند: ما این حرفها را از پیش خود و از روی دانش و بینش خویش نمی‌گوییم، بلکه به ما وحی می‌شود.

ثانیاً، همان طور که دیدیم، نوع تعلیمات آنها از هر جهت مغایر و متفاوت با آمال و عادات و اعمال بشری است و نمی‌تواند مثل سایر افکار و نظریات دیگران، از منبع فکری و منشأ احتیاجات زندگی و تعلیمات بشری باشد؛ ناچار مبدأ غیر بشری دارد.

ثالثاً، این مبدأ و موجد آن تعلیمات، خیال و وهم و غیرحقیقی و غیرواقعی نیست؛ بلکه منطبق با احتیاجات و موجب رشد و کمال و سازنده انسانیت و سعادت است و بشر به پای خود لنگ لنگان به آنها نزدیک شده، حقانیت و واقعیت آنها را کما بیش حس می‌کند.

بنابراین آن مبدأ غیربشری، یک مبدأ دروغی غیرطبیعی و غیرواقعی نیست….

چه اسمی غیر از خدا یا وحی الهی می‌توانیم روی آن بگذاریم؟

با توجه به درس گذشته و این درس باید بگوییم نبوت واقعیتی است تاریخی، حقیقی و خدایی.